آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

نه ماهگي و ...

يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت،هشت! بازم 29ام ماه رسيد و تو وارد نهمين ماه از تولدت روي زمين شدي مباركه گلم فك كنم نم نمك با يه چيزايي تو اين دنيا آشنا شده باشي.. لذت، درد، آرامش، ناراحتي، خنده، گريه... .ولي هنوز راه درازي داري تا با خيلي چيزاي ديگه آشنا بشي... آرشيني سرما خوردي نمي دونم چرا اين سرما خوردگي دست از سرمون بر نمي داره نشونه هاي تولد دندوناي بالاييتم خيلي وقته نمايانه، اما هنوز زمانش نرسيده و تو همچنان درگيري امروز هم كه سر ماه بود و برديمت مركز بهداشت براي قد و وزن، نتيجه زياد خوشايند نبود و منو بابايي از اين قضيه كمي نگران شديم اما چيز مهمي نيست! مطمئنا ما الكي نگرانيم. اين نگران بودن هاي پدر و مادرا هميشه هست، حتي تو م...
29 آبان 1391

باران، طراوت، روح بخشي

اينقدر هواي اين چند روز قشنگ و دلچسبه كه دلم نيومد ازش بگذرم و چيزي بهت نگم.برگاي زرد و قرمز پاييزي، باروني كه جلوه ي قشنگي بهشون ميده، آفتاب بعد از بارون و صداي پرنده ها بعد از بارون كه موسيقي زيباييه و روح آدم و جلا ميده.. خيلي دلنشينه... دوست دارم بيرون از خونه هوارو با تمام وجودم تنفس كنم و وجودم دوباره پر بشه از حس زيباي زندگي براي ادامه ي مسير...آرشين كوچولوي من گرچه تا زماني كه تو بزرگتر بشي من نميتونم از اين زيبايي اونجور كه بايد لذت ببرم و فقط از پشت پنجره نظاره گرم، اما منتظر روزيم كه تو بزرگ شي و تمام اين روزهاي از دست رفته رو با هم جبران كنيم خداي بزرگم شكرت به خاطر اين همه زيبايي... ...
24 آبان 1391

دس دسي

تا حالا موفق نشدم اين حركت شاد و شكار كنم و ازت يه عكس خوشگل بگيرم آخه خيلي شيطوني و خيلي ورجه وورجه ميكني.الانم كلي تلاش كردم اما نشد شيطونك! اين كارو(دس دسي) چند شب پيش  كه خاله فرنوش خونمون بود ياد گرفتي. همون شب هم ياد گرفتي كه وايسي و من با كلي ذوق زنگ زدم به مامانيو گفتم آرشين وايساد. فك كنم دليل بروز يهوييه اين مهارتا خوردن كاكائو بود. اونشب خاله فرنوش بستني كاكائويي گرفته بود و تو كه كلا با ديدن هر چيز خوردني اعم از ترش و شيرين و تلخ و شورو بي مزه سر از پا نميشناسي طبق معمول رفتي سمت بستني. من به خاله گفتم كه بهت بستني نده چون كاكائو الان برات خوب نيست ، اونم در جواب گفت فوقش يكم انرژيش زياد ميشه و از اونجايي كه بدجوري چشم به ب...
10 آبان 1391

آرشينم ايستاد...

گوگولي سرشار از ذوق ميشم وقتي موفقيتتو ميبينم تو اينبار نه با تلاش زياد بلكه با فاصله ي كمي از زماني كه 4 دستو پارو ياد گرفتي ايستادنو ياد گرفتي البته با كمك گرفتن از چيزي. مطمئنم به زودي روي پاي خودت مي ايستي، بدون كمك .. واي كه چه شيرينه گوگولي خوابت مياد نميزاري بنويسم. به اميد موفقيت هاي بيشتر... ...
6 آبان 1391

و بالاخره دندوناي آرشين گوگولي..

آرشين گوگولي بعد از كلي اذيت شدن داري به نقطه ي آسايش ميرسي... خيلي وقت بود كه بيقراري ميكردي و بهونه گير شده بودي كه بالاخره با صدايي كه از كشيده شدن قاشق به دندوني كه تازه نوك زده بود شنيدم ، متوجه دليل بي قراري هات شدم و كلي خوشحال به اين دليل كه دندوناي مثل مرواريدت داره در مياد وهم به دليل اينكه متوجه شدم چرا اذيت ميشي وبهونه ميگيري و ديگه از اين بابت نگران نيستم. آرشينم تو اين قسمت از زمين كه پا توش گذاشتي يه سري رسم و رسومات هست كه آدماي اينجا بهش معتقدن و دوست دارن كه اجرا بشه. البته با گذشت زمان اين رسم ها كمرنگ شده و هم نسلاي من اينها رو خرافات ميدونن، چون دليلي واسشون پيدا نميكنن.اما تقريبا اكثر هم نسلاي مامانا و بيشتر مامان بزرگ...
6 آبان 1391

چهار دست و پا

آرشينم داري مراحل تكاملي رو پله به پله ميگذروني و هر روز براي ما يه سورپرايز جديد داري. البته اينا مراحل اوليه تكامل يه انسانه و تا انسان كامل شدن راهيست بس طولاني و همت بلند مي خواهد. گوگولي من ، تو چهار دست و پا رو هم با تلاش خيلي زياد ياد گرفتي و حالا تلاشت براي ايستادن شروع شده و هر سطح بلندتري از زمين رو ميبيني سعي ميكني اونو بگيري و بلند شي. واي كه ديدن اين تلاشها و موفقيت ها چه شيرين و لذت بخشه... ...
1 آبان 1391
1